جدول جو
جدول جو

معنی دیر زور - جستجوی لغت در جدول جو

دیر زور
(دَ رِ)
مدائنی از شیوخ خود نقل کرده است که عمر بن الخطاب در سال 14 هجری قمری شریح بن عامر برادر سعد بن بکر را ببصره فرستاد و به او گفت کمک مسلمانان باش پس او به اهواز رفت و سپس در دیرزور کشته شد. (از معجم البلدان). رجوع به دیرالزور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروزور
تصویر پیروزور
پیروزمند، به پیروزی رسیده، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل زور
تصویر پیل زور
قوی و نیرومند مانند پیل، پرزور، برای مثال اگر پیل زوری وگر شیرچنگ / به نزدیک من صلح بهتر که جنگ (سعدی۱ - ۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دین ور
تصویر دین ور
دین دار، متدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزور
تصویر شیرزور
ویژگی آنکه زور و نیروی شیر دارد، دلیر و پرزور مانند شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیر زر
تصویر پیر زر
پیر کهن سال، پیر فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
بدباور. مقابل خوش باور، زودباور. شکاک. مرتاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از القاب بهرام گور است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
با قوت و زور مانند شیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو)
از کواکب، بطی ءالسیر چون کیوان. (آنندراج) (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
دیر یا زود، بفرجام، عاقبت، سرانجام، آخر:
دانی که دیرزود بجای تو دیگری
حادث شود چنانکه تو بر جای دیگران ؟
سعدی،
بجایی رسد کار سر دیرزود
که گویی در او دیده هرگز نبود،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
پیر کهن. (آنندراج). پیر کهنسال
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + زور، کم زور، ضعیف، (آنندراج)، بی نیرو، بی توش، (از یادداشت مؤلف)، مقابل بنیرو، ضعیف و ناتوان و بیقدرت، (ناظم الاطباء) :
زمانه با هزاران دست بی زور
فلک با صدهزاران دیده شبکور،
نظامی،
کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می آید بدان بازوی بی زورش،
حافظ،
- بی زور گشتن، ناتوان شدن، ضعیف شدن:
بسا بینا که از زر کور گردد
بسا آهن بزر بی زور گردد،
نظامی،
- امثال:
زوردار بی زور را خورد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ بِ)
نزدیک حجیرا در غوطۀ دمشق است منسوب به بشر بن مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیه میباشد. (از معجم البلدان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ ؟)
دیری است درقاهره در یکی از اعمال اشمونین. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ زَکْ کا)
دیری است در رها درمقابل تپه ای که به آن تل زفربن الحارث الکلابی گویندو در آن دهی است که میگویند طرح آن را عبدالملک بن صالح الهاشمی ریخت. خالدی گوید که این دیر در رقه نزدیک فرات است اما شابشتی گوید این دیر در رقه است و بر دو طرف آن رود خانه بلخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
مقابل زودمیر، گران جان، سخت جان، جان سخت، آنکه به سختی میرد، آنکه زود نمیرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بسیارزور، بنیرو، قوی، با قوت بسیار: جوانی ببدرقه همراه من بود سپرباز چرخ انداز سلحشور و بیش زور که به ده مرد توانا کمان او را بزه کردندی، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(روزْ وَ)
پیروزمند. مظفر:
همی گفت این سخن پیروزور شاه
دو چشمش دیده بان گشته سوی راه.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
پیل زور، (فرهنگ فارسی معین)، دارای زور و نیروی فیل، بسیار نیرومند،
نام فنی از کشتی، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ زُ)
خزندۀ خشکی زوال یافته از دوران ’مزوزوئیک’ که طولش از یک تا حدود سی متر بود. بعضی انواع آن گیاهخوار وبرخی گوشتخوار بوده است و در پایان دورۀ کرتاسه ازمیان رفته است. (دائره المعارف فارسی). دایناسور
لغت نامه دهخدا
(دَ رُزْ ز)
شهری است در شرق سوریه بر ساحل راست فرات و بر ملتقای جادۀ آبی از حلب به بغداد و از دمشق به موصل. از مراکز مهم نظامی است و 22000 تن سکنه دارد. سه مسجد و چند کلیسا دارد. پل معلق آن (بطول 450 متر) در 1931 میلادی اتمام پذیرفت احتمالاً شهر باستانی ’آوزارا’ در این محل بوده است و موسوم به دیرالرمان بوده که یاقوت آن را بین رقه و خابور ذکر میکند. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در خور
تصویر در خور
شایسته موافق مناسب لایق سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دین ور
تصویر دین ور
متدین دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زور
تصویر بی زور
ضعیف، کم زور، بی نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر زر
تصویر پیر زر
پیر کهنسال، پیر کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر زور
تصویر پر زور
قوی، نیرومند، سخت گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خور
تصویر شیر خور
بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور
فرهنگ لغت هوشیار
روز چهارم از ماه دی. ایرانیان درین روز جشن میگرفتند و گوشت و سیر میخوردند و باده می نوشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چون پیل قوت و نیرو دارد بسیار قوی و نیرومند: چو آتش بیامد گو پیل زور چو کوهی روان کرد از جاستور. (شا. لغ) -2 فنی از کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرباور
تصویر دیرباور
شکاک، بدباور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروزود
تصویر دیروزود
در زمان نزدیک یا دور، عاقبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در خور
تصویر در خور
قابل
فرهنگ واژه فارسی سره
بی قوت، زپرتی، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار
متضاد: پرتوان، توانمند، زورمند، قوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کودکی که از برگ پوسیده درختان حاصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی